یه حس خییییلی خوب
ادامه مطلب اضافه شد..... از وقتی یادم میاد میرفتم سرکار. هیچ وقت به خاطر دلخوشی یا سرگرمی نبوده واسه همون یه جور سرخوردگی بهم داده نه دلخوشی. از وقتی پویا به دنیا اومده کلا وقف این پسرک شیرین شدم و کلا دیگه مال خودم نبودم اماااااااااااااااااااااااااااااا دیروز برای اولین بار یه حس خوب داشتم . مثل روز اول مدرسه ها با کیف و کفش نو. مشغول کارام بودم که همراهم زنگ خورد. از اون طرف یه آدم کاملا معمولی بهم گفت که عصرساعت 6 کلاسی که ثبت نام کردم شروع میشه . اون خیلی عادی بود ولی من یه حالت عجیبی داشتم. یه حس جدید اومدم خونه- پویا رو خوابوندم. ساعت 3 بود ولی من فقط این پا اون پا میکردم 5:30 بشه راه بیافتم . در کمدمو باز کردم ...
نویسنده :
مامانی
10:51